صدبار زنگ شوهرم زد که پسرتو بیار خونم به من زنگ زد من گفتم باید از پدرش اجازه بگیرم پدرش گفت مشکلی نداره منم اونروز گفتم برو حموم رفت حموم اماده شد لباس نو پوشید بردنش خونه عمش بعد یه روز موند فرداش رفت خونه جاریم زنگ زد به شوهرم که بیا بچتو ببر اذیتم کرده شوهرمم با عصبانیت اومد خونه به من چیزی نگفت گفتش بیا بریم دنبال پسرم گفتم چشم اماده شدم راه افتادیم رفتیم دم خونه جاریم (خواهر شوهرم رفته بود اونجا پسر همسرم رو برده بود با خودش) پسرشو صدا کرد یهو خواهر شوهرم گفت چیزی بهش نگیا پسرت اروم بود بقیه شیطونی میکردن من گفتم بیا ببریش تا اذیت نشه بعد من فهمیدم که خواهرش زنگ زده که بیاد دنبال پسرش
بعدا از جاریم شنیدم که گفته داداشم پسر گندیدشو اورده خونه من بچشم شیطونه من بردمش حموم به خاطر اون نمیتونم جایی برم بس که شیطونه میاد میزاره خونه من میره😳😳
الان من اتیش گرفتم به خدا گفتم خدا خودش جوابشو بده انشاالله
خیلی ناراحتم😔😔 خواهرشوهرم خیلی دوروعه به شدت