خیلی ناراحتم تو جمع همه چیز میگه هرچقد ازشون فاصله میگیرم و رابطمو باهاشون کممیکنم و ماهی یبار میرمپیششون ولی بازم همه چیز میگه بعد شوهرم تو خونه حرفاشون رو میزنه تو سرم و بهممیگه حرفاشونو
الان جلوی پسر عمم و شوهرم شروع کرده به حرف زدن هرچقد حرف میاد رو زبونش داره پشت سر داداشم میگه
شوهرم هم هی آتیششو داغتر میکنه چون از داداشام متنفره کثافت
الان تو جمع به بابام بلند گفتم بابا این حرفارو نزن که من بشنوم نگو که شوهرم بشنوه میگه مگه شما غریبه اید مگه دامادم پسرم نیست مگه تو دخترم نیستی ولی حس میکنم یه چیزی متوجه شد حرفاشو کمتر کرد ولی بازم فایده نداره