من ی چیزی بگم !
میدونی من خانواده پدریم کلا بی حجاب هستند.
من مامانم منو برد مهدقران همون ۶/۷ سالگی...
من قرآن میخوندم و یادمه بچه بودم زیارت عاشورا هم میخوندم برام خیلی طولانی میومد وسطش خوابم میگرفت...🤦♀️🥲
یادمه حجاب رو رعایت نمیکردم و هر موقع بعد مهمونی مریض میشدم....خودم میدونستم مریض میشم گناه اون بی حجابی از بین بره...وگرنه نماز و روزه و درس ..عالی بود.
البته غیبت و...نداشتم ولی به شدت مغرور بودم...خیلی زرنگ بودم تو درس...
سال کنکور ی سری اتفاق برام افتاد...مریض شدم...و مهمتر اینکه برایِ فرار از شهرم خاستم با ی فردی ازدواج کنم...علاقه اینا اصلا نبود...صرفا میخواستم فرار کنم.
یادمه اون خواستنه من رو به چوخ داد....البته پسره مذهبی طور بود.
یادمه مادربزرگم اینا رفته بودن مشهد...دقیقا یادمه مامانم گفت یا خدا اگه این ازدواج اوکی میشه و...به حق امام رضا استخاره کنن خوب بیاد...وگرنه ولش کنیم.
که استخاره جوابش بسمالله الرحمن الرحیم بود روحانی گفت عالیه
و همین باعث شد من کلی دعا و نذر کنم ! یادم میاد اون موقع قرار بود صحن حضرت زهرا رو تو نجف درست کنند من هر چی پول دستم میومد رو میدادم برا اونجا !
یادمه چقدر نماز خوندم...مجبور شدم حجاب کنم...
دیگه مسیرم عوض شد!
دقیق نمیدونم ،اون بسمالله و...برایِ هدایت من بود؟یا صرفا ی سوتفاهم بوده
آخه من حجاب کردم ولی خب! مامانم سرافکنده و ناراحت کردم...زحمات مادرم به فنا رفت.
بعدش هم که خودت میدونی.