یه توضیح کلی بدم ۱۲سال ازدواج کردم با عشق با هرچی ساختم نداری بیکاری خداروشکر به موقع خونه و ماشین گرفتیم و شوهرمم کارگره،هروقت خوشی تو زندگیمون اتفاق افتاد یه مدت سر سنگین و قهر بودن ،تولد پسر اولم یه هفته بیمارستان بستری بود حتی یک زنگ نزدن بعدش یبار اومدن و تا دوماه هم قهر بودن ،پسر دومم تا شنید پسره مادرشوهرم هزار تا زخم زبون زد
اما موضوع اصلی هفت سال پیش ما خونه داشتیم اونموقع یه زمین ۵۰۰متری تو شهرستای که زندگی میکنن داشتن بدون اطلاع ما دادن برادرشوهر کوچیکم که خونه بسازه وقتی ما ناراحتیمونو گفتیم گفتن مگه شما خونه ندارین خودتون خوب اینا نداشتن ما زمین دادیم بسازن ،برادرشوهرم کارمنده شوهر من کارگر. درامدش هم خیلی بیشتر از ماس