اومدم یه شهر استان چهارمحال وبختیاری. از تهران اومدم با پدر و مادرم.تهرانی ام اصالتا.منی که هر هفته تو تهران کلاس نقاشی و باشگاه و شنا و زبان و کافه بودم.الان اینجا حوصلم سر رفته.
یه طرفش پر از جنگل بلوطه،یه طرفش کوه. بعد یه طوریه اصلا امکانات نداره.حوصله سر بر هست.خیلیییی دلگیره. لری هم متوجه نمیشم.
تازه بدتر از این دانشگاه اینجا قبول شدم.از مهر باید برم. تک و تنها تو شهر غریب😑😑😑
حالا رفتیم بگردیم یکم یه جاده بود خیلییی باریک و نازک بود پایینشم دره و رودخانه خروشان بود😮😢خیلی ترسناک بود.