یک ساله باهمیم سنتی آشنا شدیم زندایی ش واسطه مون شد و تو کارخانه اونا کار میکنه و کارخانه رو میچرخونه
اعصابم خیلی خورده اول آشنایی زنداییش هی تعریف میکرد پسر ما حیفه پسر ما کاریه و….
حالا بگذریم یکی دوبار خوده پسره برگشت به من گفت درآمدم ۱۰۰/۲۰۰ میلیونه به پدر و مادرمم یه چیز دیگه گفته بود گفته بود بین ۵۰/۱۰۰ متغییره
میرفتیم بیرون کلی چیز میخرید حالا جدیدا هیچی نمیخره و خودشو میزنه کوچه علی چپ
حالا عصری داشتیم حرف میزدیم برگشتم گفت طلا خیلی اومده پایین الان بهترین وقته طلا خرید برگشته میگه کی پول داره طلا بخره
بعد گفتم ما ماه دیگه عقد میکنیم کاش الان حلقه رو میگرفتیم میگه ندارم الان
بعد مادرم یه سری پس انداز داشت دستبند خرید صد میلیون گفت چند خریده گفتم صد برمیگرده میگه من صدتمن داشتم سرکار نمیرفتم😐الان صد میلیون چقدره که پیش این انقدر گندس؟
اعصابم خورده اصلا طلا اینا برام مهم نیست
میدونید به چی فکر میکنم دارم به این فکر میکنم اول میگفت من ماهی صد درامدمه کسی تو فامیل شما هست انقدر درآمد داشته باشه؟بعد دایش میگفت پسر ما حقوقش اندازه ده تا کارمنده چیشد پس؟
میگم بیا یه حلقه ۱۵/۲۰ تمنی بگیریم میگه نمیتونم ندارم!
میدونید از چی میترسم ؟من دو روز دیگه تمام خرجیم میفته گردن این پسر میترسم بهم پول نده ماهانه نده بگه هرموقع خرید داشتی بگو برات واریز کنم😭تروخدا چیکار کنم جدیدا یه جوری شده اسم هرچی میارم میگه وای چقدر قیمتش زیاده
مثلا قراره یا جا بگیریم برا مراسم عقد مون ساعتی یک تومن میگفت نمیدونم صبر کن ببینم چیمیشه
پس چجوری میخواد زن بگیره؟آقا زن به خدا خرج داره
نگید پولکی هستی ولی دارم واقعیت رو میبینم
به نظرتون چیکار کنم خیلی اخلاقش خوبه ازون مردام هست که اگه پول داشته باشه خرج میکنه قایم کار نیست