سلام
با پسرم رفتیم بیرون. پسرم همیشه منو میکشه تو یه پاساژ تو مسیرمون میره طبقه پایین میدوئه. یه مغازه بود که فروشنده ش یه خانم مسن بود و دختر و دومادو و نوشم بودن. دوماد یه میله دستش بود.پسر منم عاشق تی و جارو و اینچیزاس، دویید رفت از دست اقاهه میله رو قاپید. دیگه سر همین حرکت همشون جمع شدن بیرونو شروع کردن قربون صدقه این بچه رفتن. یه طوری نازش میدادن که من که مامانشم اینجوری قربونش نمیرم.خانم مسن هم بدو رفت از تو مغازه یه چیزی اورد هدیه داد به بچه.
خلاصه کلی محبت و قربون صدقه و بازی و اینا با بچه من.
میخوام بگم خوبی میمونه. هم تو ذهن آدما هم تو دنیا... خدا نگهشون داره واسه هم. تو دل این ادمای با محبت ایشالا که سر سوزنی غم نباشه. خدا به عمر و مالشون برکت بده ایشالا