سلام
حدود ۷ماه پبش تو اینستا بایک اقایی ک داشت میرفت کربلا اشناشدم
منم تازه ازدانشگاهم مرخصی گرفته بودم بشینم پشت کنمور خلاصع رابطه من ایشون شروع شد هرروز تلفن پیام درجریان کاراش بودم کارخونه داربود طرف مالی خوب همشهری بودیم حدود ۵ یا ۶باری اومد تویک مکان عمومی همودیدیدم دوتا مذهبی منم اعتماد کردم که این اقاخیلییی مذهبی بود من خررر چاق شده بودم دیگ تورویا بودم یکی منو چاق باخانواده سطح پایین قبول کرده ازاول حرفمون ازدواج.
رابطمون رسمی بودااااااا یعنی عشق جان و.... توش نبودااا
اینم بگم ک ایشون درهمه حال جواب تماس منم میدادن درهمه حال تا وسط خرداد رابطه عاشقانه شد کاشششش نمیشد کاششش ک دوروز بعذش ایشون توجاده بودن ۱۲ساعت رانندگی (کارخونش شهر دیگ زده بود) خلاصه ایشون اومد دنبالم رفتیم بیرون منم اولین بار ماشین کسی سوارشدم اصلا انگارطلسم شده بودم من ی ادم سلیطه سرزبون دار حالا انگار رام شده بودم(ایشون انگشتر موکل دارداشت
بسیاربه داعا طلسم اعتقاد داشت) خلاصع رفتیم بوتیک تو یک طبقه همکف ساختمون بود اصلا خفه راه فرار نبود
مجبورشدم بهش ادامه بدم. لا...
من دخترم دخترامگیم کارنداشت عقب نه
اصلا توشوک بودم شوکاااااا ک چیشده اومده بودم بیرون میخندیدم😑😑
گذشت رابطمون ی هفته خوب بود ولی کم کم سرد شد
ولی بازخوب بود منو چندباررسوند خونه البتع سرخیابون اصلی مامانمم گفته بودم مشاور که بهش زنگ زد تبریک گفت ب کمرش بزنه سید بودنش
(به مامانم گفته بودم مشاورمع درجریان بود باهاش درارتباطم )
خلاصه گذشت کنکورم دادم( اینم بگم دوهفته قبل کنکور میگفت ی دختر بامشخصات سبیه من براش طلسم گرفتع هی بد میارع) چندبارگفته بود میدونس من اهل این کارا نیستم خنگ ترم اصلا اعتقاد ندارم به این کارا
(اینم بگم میگف موکل داره هرکی بهش دروغ بگه میفهمه)من خر چشم گوش بسته چ میدونستم اخه
تا جمعه شب بهم پیام داده بود ک روز بعد دیدم میشع نظر بدید دوتاشاتو