امام علی (ع): در شگفتم از بخیل، بـــه ســــوی فـــقـــری مــیشــتــابــد كـــه از آن مــیگــریزد.و سرمایه ای را از دست میدهد كه برای آن تلاش میكند. در دنیـا چون تهیدسـتان زندگی می كند، اما در آخـرت چون سرمایه داران محـاكمه میشود در شگفتم از متکبری كه دیـروز نطفه ای بی ارزش وفـردا مرداری گندیده خواهـد بـود و در شگفتم از آن كس كه آفرینش پدیده ها را مینگرد و در وجود خدا تردید دارد! و در شگفتم از آن كس كه مردگان را میبیند و مرگ را از یاد برده است، و در شگفتم از آن كس كه پیدایش دوباره را انكار میكند در حالی كه پیدایش آغازین را مینگرد، و در شگفتم از آن كس كه خانه نابود شدنی را آباد می ّ كند، اما جایگاه همیشگی را از یاد برده است.
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
اینایی ک.میشینن میگن زن باید فلان باشه و بیسار باشه همش الکیه.زن فقط باید مستقل باشه بخصوص از لحاظ مالی .دعا کنید منم شاغل بشم 😍تو تاپیک های معرفی کتاب خوشحال میشم تگ م کنید همچین اگر کتاب خون هستین کتاب های خوبی ک خوندین رو بهم بگین خوشحال میشم 🌺🤍
خب من تا وقتی کلاس ششم ابتدایی بودم همه چیز زندگیمون نرمال بود تا اینکه یه روز زنعموم از خونه با دوسپسرش فرار کرد و این شد اغاز بدبختی من بابام عصبی و پرخاشگر شده بود همش میگفت انگشت نمای شهر شدیم تا یه مدت بعدش ما رفتیم شهرمامانم اینا که حدودا چهل دقیقه ازخونمون دور بود
من با دخترداییم میرفتم مدرسه اونجا تا اینکه یه روز دایی از خدا بی خبرم اومد ب مادرم گفت دخترت ول میگرده تو خیابونا اگه میخوای مثل زنعموش نشه شوهرش بده و من کلاس ششم بودم دختر خودشم همراهم بود اومدمخونه یه کتک سیر ازمادرم خوردم
من با دخترداییم میرفتم مدرسه اونجا تا اینکه یه روز دایی از خدا بی خبرم اومد ب مادرم گفت دخترت ول میگرده تو خیابونا اگه میخوای مثل زنعموش نشه شوهرش بده و من کلاس ششم بودم دختر خودشم همراهم بود اومدمخونه یه کتک سیر ازمادرم خوردم
بعد از چندروز یکی ازاشناهای مادرم اومد خاستگاریم برای یرادرشوهرش که یازده. سال ازم بزرگتربود و کلا تا کلاس پنجم سواد داشت میگفت دخترتم نزار درس بخونه که پرو نشه تا همین کلاششم بسشه منکه فقط گریه میکردم و میزدم توسرم ولی گول خاله های افریطمو خوردم گفتن پولداره خوبه فلان و....
بابام اصلا راضی نبود ولی مادرم تحت فشار راضیش کرد و قبول کردن رفتیم خون ازمایش بعد اون که اومدن برای نشون تازه فهمیدم چه غلطی کردم یه ادم بیشعور و بی سواد از خود راضی که هیچی حالیش نیست