چندسال پیش به واسطه دوستی و رابطه خانوادگی با یه یه نفر آشنا شدم و منه احمق با این تفکر که آدما میتونن با هم دوست معمولی باشن بدون هیچ نگاه و نظر خاصی باهاش یه ارتباط محدودی داشتم خیلیم صمیمی نبودیم ولی ارتباطه بود و خب رفت و آمد داشتیم با هم تا حدودی اون همیشه خیلی لطف میکرد مثلا برای برادر کوچیک من همیشه هدیه های تقریبا گرون میخرید و خب من میگفتم متناسب با وضعیت مالیش هزینه میکنه حتما به چیزای ارزون عادت نداره چون پولدارا همینطورن همیشه دست پر میومدن خونمون چیزایی که خب هزینه هاش زیاد بود منم یکی دوبار پیش اومد مثلا برای جبران براش یه هدیه کوچیک گرفتم تا اینکه الان بهم گفته انگاری از همون اوایل احساساتی داشته و به مرور بیشتر شده و الان بهم اعتراف کرده توی این سال ها میدونم که کلی مورد خوب سر راهش بوده ولی نمیفهمیدم چرا رد میکنه و نمیخواد حالا میفهمم که زندگیش و نابود کردم این همه سال