2777
2789
عنوان

برای زندگی من عشق کافی نبود

916 بازدید | 65 پست

سلام

دوسالی هست نینی سایت رومیبینم امروز تصمیم گرفتم عضو شم داستان زندگیم رو تعریف کنم و ازتون کمک بخوام💔عشق هرگز کافی نیست..

۴سال پیش وقتی۲۲سالم بود با آقایی که۲۶سالش بودآشنا شدیم نه من اهل دوستی بودم نه اون و قصدمون فقط آشنایی بود ۶ماه با هم بودیم که کم کم گفت عاشقم شده و منو به خانوادش معرفی کرد واومدن خواستگاری 

من تو خونواده ای بزرگ شدم که هممون کار دولتی داشتیم واین آقا چون شغلش آزاد بود زیاد مورد تایید خانوادم نبود...۶ماه خواستگاری‌طول‌کشید‌بارها با خانوادش اومدن خونمون تا بالاخره پدرم با گذاشتن یکسری شرط راضی شد

تو دوره اشنایی چیزی که منو شدیدا مجذوب همسرم میکرد تفاوتش با پسرای امروزی بود خیلی زیاد مودب وحساس به لباس‌پوشیدنم بود و منم ذوق میکردم میدیدم انقدر حواسش بمنه

خلاصه عقد کردیم دوره نامزدیمون رسیداین اقا انقدر خجالتی بود که حتی یک شب هم تودوره عقد خونه ما نمیموند ومن مجبور میشدم برم خونشون۳روزدرهفته بمونم

 دوماه بعد ازعقدمون اولین شوک به من وارد شد❤️‍🩹یه شب مهمونی خانوادگی داشتن منم رفتم من کمک کردم تو سفره گذاشتن و جمع کردن ولی ظرفا رو نشستم چون با خودم گفتم خب من درحدخودم کمک کردم ظرفارو بقیه میشورن 

یهو آخرشب...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آخرشب که رفتیم تو اتاقش بخوابیم با عصبانیت اومدسمتم دستم رو گرفت وگفت توعروس‌این خونه ای چرا بقیه باید ظرف بشورن وظیفه ی توبود

(بچه ها من خونه بابام دست ب سیاه وسفید نمیزدم ولی خونه اونا درحد خودم کارمیکردم)تا من بهش اعتراض کردم که خب بقیه هم باید کمک کنن صورتم سوخت ازسیلی که بهم‌ زد..💔

باورم نمیشد ما تازه دوماه عقد کردیم دست رومن بلند کنه با ناباوری رفتم وسایلمو جمع کنم برم که خونوادش متوجه شدن اومدن کلی دعواش کردن کلی ازمن دلجویی کردن به زور جلومو گرفتن که نرم وهمسرمم‌قول‌داددیگه تکرار نکنه..

گذشت ومن هم سعی میکردم وقتایی که خونشونم بیشتر کمک کنم 

آخرشب که رفتیم تو اتاقش بخوابیم با عصبانیت اومدسمتم دستم رو گرفت وگفت توعروس‌این خونه ای چرا بقیه با ...

این اسمش عشق نیست آدمی ک عاشق باشه هرگز دس رو عشقش بلند نمیکنه

ببخشید بچه ها من تازه واردم دستم کنده🖤

ما دوسال نامزد بودیم تو این دوسال یکبار دیگه هم دست رومن بلند کرد بخاطر یه حرفی که یکی ازفامیلاشون به دروغ گفت وبعدها متوجه شد

من تواین دوسال چندبار مشاوره رفتم عیب های خودمو متوجه شدم مشاور میگف عصبانیش نکن دعوا روکش نده ومنم سعی میکردم تاحدی رعایت کنم

بماند که چقدر تواین دوسال عروسی مامانش سعی میکرد فتنه بندازه وسط ودخالت کنه...دوسال تموم شد وعروسی رسید

بچه ها رسم منطقه ی مااینه روز بعد عروسی که پاتختیه هر چی پول وکادو جمع شد برای عروسه

روز پاتختی مادرشوهرم هرچی کادو ازسمت فامیلاشون جمع شده بود روگرفت ورفت...پدرو مادرم میگفتن چیزی نگو خودش بعدا میده بهت...چندروز گذشت دیدم نه خبری نیس

منم میخواستم با اون پول(حدودا۴۰تومن بود)با پولایی که سمت خودمون بود جمع کنم برای خودم طلا بخرم

به همسرم گفتم مادرت چرا پولمو نمیده گفت اون پول تو نیست چندبار گفتم این رسمه پول منه که یهو دچار جنون شد انگار رفت ازاشپزخونه چاقوی بزرگ کیک رو برداشت اومد سمتم

من نفسم بند اومده بود...نمیتونستم باورکنم کسی که عاشقمه بخاطر پول بخاطر چیزی که اینجارسمه وحقمه داره منو با چاقو تهدید میکنه

به حدی حالم بد شد که فشارم افتاد وکارم ب بیمارستان کشید همسرم سعی کرد ازدلم دربیاره گفت بخاطر عروسی بدهکاری داره و پول پاتختی رو مامانش قراره بده به همسرم بابت بدهی...از خیر پول پاتختی م گذشتم بماند که چقدر تیکه وکنایه شنیدم تقریبا همه ی فامیل متوجه شدن مادرشوهرم پولمو گرفته

هیچ کدوم ازاین ماجراهای کتک زدن وچاقو‌رو به خانوادم نگفتم چون مخالف ازدواجم بودن میترسیدم بگن خودت انتخاب کردی 

همسرم اخلاقای خوب زیادی داشت دست ودلباز مهربون مودب طوری که خانوادمم عاشقش شدن ولی این وسط من بودم که میدونستم کافیه همسرم عصبانی بشه ازاون ادم مهربون به یه ادم وحشی تبدیل میشه که بیرحمانه منو میزنه

برخلاف خیلی ازاقایون همسرمن به تغییرات کوچک ظاهریمم اهمیت میداد مثلا حتی میخواستم ابروهامو رنگ کنم نظرمیداد ودوسنداشت برخلاف میلش وبدون اجازه ش کاری انجام بدم

چندماه از عروسیمون گذشته بود من دیگه ازکار دولتی وکارمند بودن خسته شدم یکی ازلاین های ارایشی رو یاد گرفتم وبه سرعت پیشرفت کردم ویه سالن کوچولو برای خودم‌بازکردم روزی که مجوز سالن روگرفتم انقدرخوشحال بودم گفتم به خودم‌یه کادو‌بدم کاری که خیلی وقت بود دوسداشتم انجام بدمو انجام دادم بدون اجازه

اکستشن مژه😐شاید یه کار ساده وکوچولو بود ولی من خیلی دوسداشتم میدونستمم همسرم بدش میاد گفتم به جبران اینهمه موفقیت وپیشرفتم لابد چیزی نمیگه بم

انجام دادم واومدم خونه...

دخترای قشنگم من کامل تعریف کنم بعدش کامنتاتونو جواب میدم♥️

اومدم با شیرینی خونه  وهمسرمم اول متوجه نشد وکلی بم تبریک گفت بهش گفتم عزیزم من یه کاریواشکی کوچولو کردم 

تا چشمش به مژه هام افتاد🥲امیدوارم برای هیچکدومتون پیش نیاد

دفعات پیش که منو میزد درحدیه سیلی بود

تا چشمش ب مژه هام افتاد انگار بدترین کار دنیارو کردم شروع کرد منو هول دادن تاجایی که افتادم زمین شروع کرد با لگد زدن به دستو پهلوهام...طوری میزد که النگوهام که ظریف بودن شکستن

هرچی التماس میکردم میگفتم الان درش میارم انگار صدامو نمیشنید بیشتر میزد 

من ریزه میزه م همسرم درشت هیکله نمیتونستم ازخودم دفاع کنم فقط دستمو رو سرم گذاشتم ک اسیب نبینه

کلی فحش وتوهین بم کرد که چرا بی اجازه اینکارو کردم

انقدر موهامو کشید که چشمام سیاهی میرفت

بچه ها من خیلی رو حریم زندگیم حساس بودم وهیچی حاضرنبودم خونوادم بفهمن

خلاصه انقدر منو زد که خسته شد وازچشمای خودشم اشک میومد

میدونست من حساسم که خونوادم بفهمن با پررویی تمام زنگ زد به مادرم که بیا دخترت خسته م کرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   honye_ella  |  3 ساعت پیش
توسط   vittozahra  |  3 ساعت پیش