خسته شدم از خونمون همش تحقیر همش زور هرروزم شده گریه
فلان کارو بکن به چشمشون نمیاد کنکور بده فلان رشته ای که اینا میخوان برو باز اینم براشون کافی نبود البته که اگه نمیرفتم بدبخ تر میشدم تو این خونه.هر جا امر کنن باید برم دنبالش من انکار من گوسفندم هیچ نظری نمیخوان
امروز همچی بهم گفتن من مثه مجسمه لال بودم فقط نگاه میکردم و اشک می ریختم زورم میاد بخدا نمیدونم چه غلطی کنم