میریم خونه مادرشوهر جو میگرتش نمیفهمه چی داره میگه
من تصمیم گرفتم بنا ب دلایلی کمتر برم خونشون
همیشه هر جمعه میرفتیم
الان چند وقتی هست یک جمعه درمیون میریم
دیروز رفتیم اونجا گفتم دیگ جمعه نمیریم
کل هفته سرکاره بهش گفتم جمعه ها منو ببر یجایی گردش
خانواده همسرمم همش میگن چرا نمیایین جمعه ها
دیشب شوهر خواهرش گفت ما میریم کوه هر جمعه توام بیا بریم
همسرمم گفت من اگه بیام هستی منو میکشه همش روزا تو خونس😑
مامانشم گفت خب زنتو بیار اینجا خودت برو انقد تو خونه نمونین
من شنا میرم.با دوستام بیرون میرم.خرید میرم.خونه مامانم میرم.فقط دلم میخواد شوهرمم برام ی وقتی بزاره منو ببره گردشی چیزی
نمیخام ک از این خونه برم تو اون خونه
اقا هم تشریف ببرن گردش
مادرشوهرمم گیر داد دیشب ک جمعه بیایین همینجا من میخوام فلان غذا رو درست کنم
منم دهنم باز نکردم بگم بابا من دلم میخادباشوهرم برم گردشی چیزی
از دیشب ذهنم مشغوله
چرا شوهر من میگه هستی همش تو خونس
اونام میگن بس میزاریش تو خونه افسردگی میگیره
بیارش اینجا