دوستم خیلی ناراحته الان پیام داده باهام درددل کنه میگه امروز نذری میدادن بعدش دوستم به مادرش و خواهرش گفته بیان غذا ببرن خونه ی پدرشوهرش غذا میدن البته خرج غذا را همسر دوستم خودش میده بعد از اینکه غذا تموم شده خرجشونو دادن یکدفعه خواه شوهر دوستم برگشته گفته فامیلای تو خیلی غذا بردن دوستمم گفته فامیلای من بجز مادرم و خواهرم کسی نیومدن اونا هم اندازه ی خودشون بردن ن زیاد دوستم خیلی ناراحت بود فک کنید خواهرشوهرش ده سال ازش کوچیکتره بعد تو جمع این حرفو زده.دوستمم اومده خونش به شوهرش گفته من آنقدر غذا برداشتم دادم به مادرم اینا دارم اینا را بهت میگم که بعدا اگه بهت گفتن بدونی که من زیاد واسه خانوادم غذا برداشتم بعد شوهرش خودش گفته فلانی بهت این حرفو زده دوستمم اولش نگفته ولی بعدش گفته آرهوبه نظرتون کار اشتباهی کرده به شوهرش گفته؟
الان خیلی ناراحته میگه واسه این گفتم که اگه فردا بهش خبرچینی کردن بفهمه که من چقدر غذا برداشتم حرف اونا را قبول نکنه ولی از یه طرفم عذاب وجدان داره که چرا گفته
اتفاقاً خوب کاری کرده،وگرنه اون خواهرشوهر دروغگوش،شیش تا دروغ دیگه سر هم میکرد،به برادرش میگفت،برادر ...
دقیقا بخاطر همین گفته آخه دوستم قسم میخوره میگه من اصلا خانوادم غذا زیاد نبردن میگه هزارتا غریبه اومدن از فک و فامیلای خودشون فقط غذا برداشتن من به چشمش اومد