سلام به دوستای گلم.بیست و یک ساله ازدواج کردم.فرازو نشیب خیلی خیلی زیادی داشتم و شاید هم سن مادرای خیلی از شماها باشم.خواستم چندتا نصیحت تجربه شده رو درباره قوم شوهر در اختیارتون بذارم.چون دیدم درصد زیادی از تاپیک هامربوط به دلخوریای خانما از خانواده شوهره اعم از ماور شوهر و خواهر شوهر و جاری و....
دلم میسوزه لحظات محدود عمر به اعصاب خوردی بگذره.
قضاوت درباره ی دیگران آنها را به تو نمیشناساند،بلکه تورا شرح می دهد.
تا دعوتم نکردن نرفتم خونشون .حتی دوران عقد بر خلاف خیلی ها حتی یک شب خونشون نموندم چون دوست نداشتم منو نامرتب ببینن.بعد هم که تو یه ساختمان بودیم باز تا دعوتم نکردن پایین نرفتم و از طریق همسرم به گوششون رسوندم که خونه ما هم بی دعوت نیان چون دانشجو بودم.مادر شوهرم ادم خوبی هس ولی خب به هر حال مادر شوهره بعضی اوقات مثلا میخواستن نظر خودشون رو تحمیل کنن عصبانی نشدم بی اعتنایی نکردم ولی با متانت و ارامش بهشون گفتم مثلا منم هم عقیده شما بودم ولی همسرم قبول نداره.سر پسرشون انداختم.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
[QUOTE=45336159]گفتم ک منم نا امید میشدم گریه میکردم ارزوی مرگ داشتم اما خیلی جلوی اون نه. وقتی هم ب ...
خوب منم بی زبون بودم.واقعا ازشون میترسیدم.مادرش مینشست ب دروغ بد من رو میگفت،پدرشم دستور صادر میکرد.البته الانم پدرش همونقدر دیکتاتوره ولی حالا چندتا عروس دیگه هم داره زورگییاش سر شکن میشه😂😂
قضاوت درباره ی دیگران آنها را به تو نمیشناساند،بلکه تورا شرح می دهد.
ببینید خانواده شوهر من از اون دسته خانواده ها هستن که مثلا عروس هم باید بیست و چهار ساعته خونه اونها باشه .مثلا باهم بشینن سبزی خورد کنن ترشی بندارن و عروس بره خونه تکونی مادر شوهر رو بکنه ولی من تا حالا هیج کدوم از اینها رو نکردم معمولا برا شام هر هفته یا دوهفته یک بار ساعت ۹ شب میریم ۱۲ بر میگردیم ولی تا حالا از گل نازک تر نگفتم بهشون.تا امروز یادم نمیاد به مادر شوهر یا پدر شوهرم تو گفته باشم همیشه شما میگم.بینهایت احترام میزارم بهشون.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
اونها هم متقابل احترام منو نگه میدارن .مثلا بگم دیگه چه طور من به اونها احترام میزارم.ما برا پسرم قبل از تولد سه تا اسم انتخاب کرده بودیم که من هر سه رو هم خیلی دوست داشتم ولی خب یکی از اسم ها واقعا برام ارزشمند بود به پدر شوهرم گفتیم شما بزدگتر هستین بو تجربه شما بیشتره ما این سه اسم رو گلچین کردیم از بین اینها شما هر کدوم رو بگید اونو انتخاب میکنیم.بهم گفتن من که میدونم تو اسم رادوین رو دوست داری اگر این رو نگم یکی از اون یکی ها رو بگم قبول میکنی؟؟منم گفتم پدر جان بهر حال شما اون طور صلاح میدونید بله که قبول میکنم و من با اینکه میدونستم که شما شاید یکی از اون دوتا اسم دیگه رو بگید با این حال نظر شما برام خیلی خیلی مهمه و من قبول میکنم.بهم گفت عروس میخواستم ببینم واقعا از ته دل میخوای من اسم انتخاب کنم یا داری ادا در میاری؟!حالا که رادوین به دل تو نشسته همون رو بزارین.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
اینها تجربه های منه که اگر ما حریم خودمون رو حفط کنیم اونها هم وارد حریم ما نمیشن.البته شاید من هم شانس اوردم با اینکه تفاوت فرهنگی واقعا فاحشی داریم خانواده شوهر من ادم های فهمیده ای هستن.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من وقتی داشتم ازدواج میکردم مادر بزرگم صدام کرد و زبون خودش رو در اورد گفت ببین این یه تیکه کوشت هست تو دهنت خودش که عملی نمیکنه این تو هستی که بهش فرمان میدی چی بگه اگر باهاش حرف های محبت امیز بزنی به خانواده شوهرت اونها هم به تو محبت میکنن اگه با این زبونت نیش بزنی اونها هم تو رو میچزونن.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم