مادر شوهرم عممه و اینکه خودم فهمیدم ب شوهرم میگ انقد برا زنت لباس نخر پول الکی نده ب لباس یا ما بریم ماهی یبار مسافرت یا کافه ای جایی بریم مادر شوهرم جوش میزنه ک چرا الکی پول خرج میکنین میدین ب این چیزا با اینکه وضع مالی پدر شوهرم و شوهرم عالیه جوری زیر گوش نامزدم حرف زده ک من الان بعد پنج ماه میخام برم لباس بخرم بهم پول نمیده میگ ندارم نمیشه الان و هی بهونه میاره فک کن دلش نمیاد برا من لباس بخره از طرف دیگ شغل شوهر من تو شهر ماعه و مادر شوهرم اینا یه شهر دیگ ان و اینجا یه خونه دارن و من مجبورم کل روزو اینجا بمونم برا نامزدم اشپزی اینا بکنم چون مامانش نیس بعد هروقت ب نامزدم میگم پول بده بهم لباس بگیرم میگ ما هنوز تو عقدیم باید مامان بابات بخرن
اتفاقا اصلا با پدرومادر نیس چرا چون میخواد بره بیرون باید از همین آقا اجازه بگیره براش آشپزی هم میکن ...
عاره خانواده لمه من یکم خسیسن از اون خسیسا این نامزد من تازه از اونا یکم بهترهههه از اول عادتش داده بودم ک هری لازم داشکم همون موقع فراهم بود ولی از وقتی مامانش باهام لج افتاده نمد چرا اینجوری شددد
با هر مدل ک فکر کنی گفتم یه بار میخره باز تاااا چن ماااه لخرین بار ک لباس خریدم مامانش میگ چخبره اینهمه لباس داری ک رو جا لباسی جا نمیشن بازم میخری میگم شوهرم وظیفشه بخره وفتی من لباس لازم دارم
چون هم جهاز من اماده نیست هم در حال ساختن خونه ان اونا دارن سه طبقه میسازن با این حال تا الان 3میلیارد بجز پول زمین خرج کردن بیشترش درسته ولی خب تا اخر همین سال تکمیل میشه
ولی پدرشوهرم برعکس مادر شوهرمه همیشه هوامو داره فقد کافیه مریض شم پدر نامزدمو در میاره ک براچی دیر بردیش دکتر یا براچی گذاشتی حالش بد باشه همیشه پشتم بوده