دستش بلند نشد جز برای نوازش
نگاهم نکرد جز به مهر
صدام نکرد جز با عشق
جوابم رو نداد جز با جانم
تا وقتی شاغل نبودم هیچوقت ازش پول نخواستم، هر ماه خودش بهم پول میداد. حتی نمیپرسید لازم دارم یا نه
بعدش هر ماه رقمی میداد که به خواسته خودم زیاد نبود فقط برای برکتش
کنارش از اشتباه کردن نمیترسیدم، از تجربه کردن باکی نداشتم، اگر اشتباهی میکردم به رو نمیاورد، یا میگفت تجربه شد
سخاوتمند بود، یتیم نواز بود، بچه که بودیم اگر جایی میرفتیم که پدر خانواده فوت شده بود میگفت جلوی بچههاش مبادا صدام بزنید بابا، دلشون میسوزه
خیرخواه همه بود، بیکینه بود
مشوقم بود که شاغل شم، خودش رو الویت آخر گذاشته بود
هرچی داشت و نداشت برای ما میخواست
رابطهش با من یه طور دیگهای بود، خیلی دوستم داشت و دوستش داشتم، رفیق صمیمیم بود
دنیا که اومدم مستقیم وارد بهشت خونهش شدم
ایشالا که به محضی که رفت مستقیم وارد بهشت شده باشه
جزئیاتش اذیتم میکنه، فقط بدون سالم بود، پیر نشده بود فقط ۶۰ سالش بود، بخاطر سهلانگاری انگاری یه آدم دچار حادثه تلخی شد و از دست دادمش
کنارش نبودم، سفر بود
تا برسم به شهری که اونجا فوت شده بود .... به بدن سردش رسیدم
آخ بمیرم که تنها جون دادی بابا جانم