شوهر من تو بانک کار میکنه یه وامی با هزار زحمت برای مادرم جور کردن بعد چن وقت حدود ده ملیون. بعد پدرم از این موصوع خبر نداشته فقط مادرم میدونسته و ما و دامادمون. بعد این وام برای بدهی دامادمون هست . بعد یه شب دامادمون پیش شوهر من گفته به بابا نگو وام گرفتیم اینم که از هیچ جا خبر نداره گفته. چرا اخه بابا هم از شوهرم در خواست وام کرده. و اینم گفته مقدور نیست چون یه بار با زحمت گرفتیم .بعد به دامادمون گفته الان فک میکنه من وام جور نمیکنم. ..حالا واکنش. دامادمون رفته به خواهرم گفته. فلانی که بشه شوهر من گفته از اخلاق اینا بدم میاد. قایم میکنن ال و بل و..... خواهرم اورده گذاشته کف دست مادرم و من هنگ کردم از این اخبار دروع دامادمون