دیشب رفتم هیئت با بچه شیرخوارم مراسم علی اصغرشوهرم زنگ زده بیا فکر کردم همه دارت شام میخورن رفتم دیدم مادرش و خودش هستن گفتم بقیه کجان گفت رفتن هیئت
گفتم تازه شروع شده بود پس من میرم دوباره بقیش گوش کنم
مادرش اومده میگه تو پاشو برو بچه رو بزار بمونه
همش میخواد بچمو ارم دور کنه با بچم حرف زدنی میگه همش تو نرو تو بمون اینجا
خداروشکر بچمم گریه میکنه شدید بغل اون یه نفر اصلا نمیمونه