سلام بچه ها متاسفانه امروز شنیدم که داییم وقتی خالم داشته میگفته کاش پسرم زن بگیره و بره سرخونه زندگی پیشنهاد داده شوخی شوخی که پسرش با من یا اونیکی دختر خالم ازدواج بکنه بعد خالم برگشته با تنفر گفته پسر من از اینا خوشش نمیاد ( من و یکی دیگه از دخترای فامیل)
بعد داییم اومده همه اینارو برای ما تعریف کرده:)) و من خالم خیلی بده و الان متوجه شدم چرا یمدت خالم بهم تیکه انداخت و منو زشت خطاب میکرد و خب من متنفرم از پسرش ی یه لا قبا ی لاغر مردنیه کار درست نداره بی عرضه و بی اعصابه و همش تو خونشون دعواست رفیق بازه و معلوم نیست معتاده اصلا ، بعد خالم منو زیر سوال برده من که مهم نیستن اونا برام ولی الان فک میکنم اگه خالم با این پسرش منو مناسب ندونسته بقیه چی:) تمام خاطره های بدم اومد سراغم تمام روابطم که خراب شده بود و حس ناکافی بودن دارم اخه چرا اینقدر فامیلامون سمی هستن واسه ی شب نشینی میان بدتر حال ادمم داغون میکنن میرن حتی نفس کشیدنمم سخته واسم