نمیدونم گفتنش جایز باشه یانه " ولی برای من پیش اومده !
یه روز جاریم و جایی با تنها خواهرش دیدمش ، بچه ش بغل خواهرش بود و منم که عاشق بچه ؛ رفتم جلو و بچه شو ناز دادن و قربون صدقه رفتن ، جاریم اومد و بچه رو از خواهرش گرفت و با حالت بدی گفت بریم و بشددت بهم کم محلی کرد !
منم کم سن و نازک نارنجی بدجور دلم شکست و دویدم دستشویی و زدم زیر گریه و ...
خلاصه که یه هفته بعدش خبر آوردن پدرو برادرش و خواهرش تو جاده به بد وضعی تصادف کردن و در دم تموم کردن ! البته که قسمت شون بود و منم خیییلی ناراحت شدم واسشون و همدردی کردم