دلم بغل بابامو میخاد
ناهار گرم مامان که تو روزای سرد زمستونی همیشه رو بخاری بود
اتاق کوچیک و دنجم رو که ی پنحره رو ب خیابون داشت
دلم قهر و اشتیای اونوقتا با دویتامو میخاد
کاش بزرگ نمیشدم
کاش تو سن ۱۷سالگی تموم میشد زندگیم
کاش روزی ک خاسم عقد کنم تصادف میکردم میمردم چه بدونم سیل میومد ی نشونه میفرساد خدا
دلم مرگ مبخاد😭😭😭😭
خوشیام از روزیکه عقد کردممر زدن و رفتن .......