شبتون بخیر خانمها،،من ازتون همفکری میخوام پدر من حدودا یه ماه پیش عمل قلب باز کرد متاسفانه تا چند روز بیهوش بود توکما بود الانم هنوز بستری ما ۴ تا بچه ایم من با وجود ۳ تا بچه کوچیک چند روز صبح تا عصر بیمارستان بودم استرس شدیدی هممون داشتیم پدرم برام بینهایتتتتت عزیز و وابستگی زیادی بهش دارم،،،یه خواهر دارم اونم خیلی دوست دارم بهش وابسته ام متاسفاته خواهرم جدیدا اینجوری حس میکنم میخواد جوری نشون که فقط اون که ادم خوبیه اون که مهربونه همه ی توجه ها هم باید به اون باشه تو اون شبهای سخت که پدرم تو کما بود یه شب موند خونه ی ما من تا صبح گریه کردم واقعا استرس داشتم خودشم دید چقدر عذاب کشیدم فرداش اول صبح که بیدار شدیم بحث وکشید به برادر بزرگم که یجوری به من تیکه بندازه سر یه ناراحتی که من با پدرم داشتم وگفت الکی ادای ادمها دلسوز ودرنیارین اون ناراحتی وگفت یکم موند وبعدشم رفت
خیلی دلم وشکستتتتت خیلی از خواهرم که اینقدر بهش محبت کردم صادقانه از ته قلب اونم تو شرایطی که دید تا صبح گریه کردم الان اصلا نمیتونم دلم باهاش صاف بشه انگار قلبم هزار تیکه شد بنظرتون من زیادی حساسم؟؟؟
همش با خودم میگم چطور تونست اینقدر سنگدل باشه حداقل یه روز دیگه بهم میگفت نه روزی که دید تا صبح زار زدم از خدا کمک خواستم جوری پیش همه خودش ونشون میده که مهربونترین ادم چطور دل خواهر خودش وشکوند
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!