سلام
میخوام یه قضاوت بیطرفانه از یک زندگی رو به اتمام داشته باشین
من با هر دوطرف صحبت کردم و حرفاشونو میگم
هر دو ازدواج دومشون بوده ، اقا رو نمیدونم چرا طلاق گرفته بود از خانوم اولی ،
ولی خانوم بخاطر ناباروری بوده از طرف خودش بوده
هر دو بین ۳۵ تا ۴۰ سال سن دارند
اگر میخواهید یه تصوری ازشون داشته باشید
اقا قد بلند و چهارشونه با قیافه متوسط
و خانوم هم با چهره متوسط روبه پایین
شما تصور کنید که آقا از نظر ظاهر بهتره
آقا میگه که اول از همه زندگیشون با دروغ شروع شده این خانوم گفته ازدواج اولم بخاطر ناباوری و عقیم بودن همسر اولش بوده در حالی که مشکل از خود خانوم بوده و این خانوم فعلا تحت درمانه ولی خب امید چندانی نیست
دوم اینکه اقا در مورد روابط این خانوم با پسر عموهاش حساس شده مثلا با پسر عموهاش دست میده و روبوسی میکنه و خیلی صمیمی ان حتی ۱۲ شب هم زنگ میزنه ، مثلا هر دو خواستن بخوابن و این پسر عموهه زنگ زده و این خانوم هم با اشتیاق باهاش حرف زده و گفتن و خندیدن
سه اینکه گفته حتی یکبار خوده خانوم گفته که پسر عموم گردنمو بوس کرده که این حرف یه جوریه و قضاوت با شما ک باور میشه کرد یا نه
چهار اینکه به شدت این خانوم وابسته به خانوادش هست و هرچی اون ها بگن قبول میکنه و گوش به فرمانشونه
درکل وابستگی عاطفی و روانی شدیدی به خانواده داره به حدی که این اقا رو ناراحت میکنه