خونه پسر خواهرشوهرم با جاری هام دعوت بودیم
شوهرم یدفعه ای توی جمع به جاریم میگه دماغت چش شده جاریم ترسید نگاه کرد هیچش نبود نور می تابید روی بینی اش. جاریم خیلی ناراحت شد توی جمع به شوهرم گفت یه خانم حساسه روی بینی اش نباید بگی.
بعد دوباره دسر آوردن شوهرم یدفعه ای بمن میگه اینها را ببین میخوای واسه مهمونی درست کنی.
دوباره دو تا جاری هام حرف میزنن یدفعه ای شوهرم میپره وسط میگه چی
خیلی از حرفهاش ناراحت شدم همش همینطوره