وایی چه ترسناک. من یبار با مامانم داشتیم میرفتیم دکتر. همسایمون کهیه مرد ۷۰، ۷۵ سالست وخیییییییییییییلییییییییی فضول دم مغازش نشسته بود کهمغدزشم تو حمون خیابون خونمونه. بعد مغازشو سپرده بود به یکی واروم اروم بدون هیییچ صداایی مارو تعقیب میکرد ببینه کجا میریم. مام حواسمون نبود دوتا کوجه بالاتر رفته بودیم تا برگشتیم که برگرگدیم عقب وبریم تو مطب یهو دیدیم این یارو چند قدمی مون یواش یواش داره میاد خودشم تا دیدیم ما یهو ۱۸۰ درجه چرخیدیم و چشم تو چشم شدیم یهو جا خورد ورنگش پرید. مرتیکه فضول.خانوادگی همشون فضول.خودش و زنش و دختراش وداماداش و پسراشو وعروساش ،همهشون هم تو کوچه ما میشینن.عروسش که قشنگ پنچره خونشو باز کرده پردههم داده کنار فکر میکنه ما خریم نمیفهمیم مارو دید میزنه. هرچی ما تو خونمون داریم میرا میخره و از طبقه دوم میذاره لب بالکن کهما ببینیم اینم عین ما وهمون رنک از فلان وسیلهرو داره. روانی