دقیقا یه حس و شرایط مشابه شما رو دارم عروس خاله شوهرم اومدوسط زندگیم با شوهر بی لیاقتم ریخت رو هم آخرش بین فامیلت آبروی من و زندگیم رفت دختره موند سر زندگیش مادرشوهروخواهرشوهرش نذاشتن به گوش شوهرش برسه انقدر وقیحانه ازش طرفداری کردن الان یه سال گذشته و من اون آدم سابق نشدم ولی هردفعه اومدم انتقام بگیرم به شوهرش بگم یه جوریخودم قرق لجن شدم یه بلایی به سرم اومد که فکرانتقام از سرم بیرون میرفت نمیدونم چه حکمتی بود
دیروز شنیدم که حاملس کل روزم تخمی شد که چه قشنگ حال و احساس منو نابود کرد و خودش سر زندگی و عشق و حالشه هیچیشم نشد
ولی محاله یه روز بگذره و هزار تا خیال از سر من نگذره که چجوری پیش شوهرش رسواش کنم