من تاحالا هیچوقت ندیدمشون اما حسشون کردم یه بار.
خونه مادرشوهرم مهمون بودیم.تو یکی از اتاقاشون خوابیده بودیم .می دونستم خونشون جن داره چون خواهرشوهرم می دیدشون گاهی.شب بود هنوز خوابم نبرده بود یهو یه ترس خیلی وحشتناکی همه ی وجودمو گرفت ترسی که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم جوری که گریه میکردم و شوهرم بغلم کرده بود.اما خداروشکر به چشمم دیره نشدن وگرنه همونجا دارفانی رو وداع میگفتم
جالبه که خونشون پر جن بود و خواهرشوهرم میگفت شبا میان بالاسرم .تنها میخوابید تو اتاقش😱