دقیقا شبی که من میخاسم راهی بشم خانوادم مخصوصا مادرم سرناسازگاری برداشت که چرا خودش نیومد دنبالت، ما ناراضیم، شوهرت داره از الان زرنگ بازی در میاره تورو نبره نیاره، که من توضیح دادم اینسری واقعا نمیتونه بیاد دنبالم و گفته اگ نمیزارن نیا ولی خب من خودم دوس دارم باهاش برم ولی بی فایده بود.
و بعد هم دور از چشم من، مادرم به شوهرم زنگ زده گفته اولین اخرین باره ما گذاشتیم اینطوری بیاد و ما اصلا راضی نبودیم و یه جوری گفته که مثلا تو بی غیرتی که زنت اینطوری اومده. شوهرمم میگع پس چرا الان میگین ناراضین چرا زودتر نگفتین من که گفتم ازتون اجازه بگیره و همین الان بلیطو کنسل میکنم. منم دقیقا اینجا ترمینال بودم ک خبردار شدم و بین تلفناشون گیر کردم. از شوهرم ک میگف نیا و مادرمم میگف من که چیزی نگفتم شوهرت الکی شلوغش کرد و تازه مامانم بدش اومده میگع شوهرت از عمد اینطوری قشقرق بپا کرد و گفت بلیطو کنسل میکنم که منو ادب کنه دیگع حرف نزنم.
از اونورم شوهرم ناراحت ک مامانت با حرفاش گف تو بی غیرتی