2777
2789
عنوان

رمان جذاب حجاب

37 بازدید | 0 پست

پارت_ششم#  


گفتم یعنی چی ک خیلی خوب
اخه تو این دوره زمونه همه رل دارن جای تعجبه ک شما ندارین
نخیر من مثل همه نیستم 
نازی آروم تو گوشم گفت فک کنم ازت خوشش کرده 
بلند گفتم بیخود 
محمد:بله با من بودید
نازی:نه با من بود 
دیگ هیچ حرفی تا دانشگاه نزدیم فقط یه هر از گاهی پسرعمو بزرگه نازی که عاشقش بود با نازی صحبت میکرد 
رسیدیم جلوی دانشگاه
محمد: خوشبخت شدم ستایش خانم 
من: ممنون. نازی من رفتم توهم بیا
نازی:باش

من رفتم و نازی یکم طول کشید تا بیاد بعد اینک اومد
گفت ستایش یه چی بگم عصبانی نمیشی
چرا میشم نگو
عه وا حالا بزار بگم
میدونم چی میخوای بگی

خو حالا شمارتو بهش بدم
نخیر اجازه نداری
باش بابا فقط گفت میخوام رلم باشه شمارشو بهم بده منم گفتم نمیدم 
خوب کردی دیگ نشنوم
باش بیا بریم سر کلاس
من نمیام تو برو
چرا؟؟؟
چون کلاس اون یارو نمیام 
اها بیخیال بیا بریم
نمیام
از درسا عقب میمونیا
مهم نیس
پس اگ پرسیدن چی بگم 
بگو مریض بود نیومد
باش فعلا
فعلا

نازی رفت و من نشستم تو حیاط بعد کلاس پارسا یه کلاس دیگ داشتم منتظر موندم اون تموم بشه 
یک ساعتی گذشت و کلاس تموم شد نازی برگشت

من اومدم
خوش
نمیپرسی چطور بود کلاس
نه ولی بگو خودت
آقا پارسا پرسیدن شما چرا غایبین گفتم یکم مریض بودین خیلی ناراحت شدن فک کنم بیان عیادت 
همین و کم داشتم ای خدا
پاشو لااقل بریم اون یکی کلاس الان شروع میش
باش بریم 
رفتیم سر کلاس

عاشق همسری دوتا پسرامم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  20 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش