من بودم غذا رو ميدادم حقيقتا
اما خانماي باردار اينجا به كرات ديدم
خيلي ناز نازين
انگار از دماغ فيل افتادن يا دور از جون عقلشونو از دست ميدن
طرف بخاطر غذا گريه كرده 😐😐😐😐عجيبه برام
زن گنده اخه بارداري بچه ٣-٤ساله نيستي كه
يا دعوا خوني راه انداخته
يا همين خانم همسايشون شوهرشو فرستاده در خونه مردم
چه كاريه
معيوب كه ادم نميشه باردار ميشه
یکی بگه چی شده تاپیکش نبودم
قبلا همسایه ها تا می‌فهمیدن یکی حاملس هوسونه درس میکردن و میبردن ولی الان .... منم از اینکه بقیه هم تایید میکردن کار اون خانومو تعجب کردم
یکم مهربونتر باشیم باهم....
از مال خدا برای بنده خدا انفاق نکنیم؟ایشون تا جلوی در خونه هم آمده
خدایا نزار هیچ کس از در خونم ناامید برگرده...
حق با همه اس هر کسی از دیدگاه خودش به قضیه نگاه میکنه نمیشه گفت کدوم درسته کدوم بد
مثلاً من تو این مواقع به طرف یه کاسه غذا میدادم ولی شوهرم خیلی حساسه کلی دلیل موجه میاره که نباید چنین کاری انجام بدم
من همونجا هم گفتم آدم باید دلش بزرگ باشه یعنی چی گوشتم کم بود اندازه ی خودمون بود ،وقتی یوی اومده در زده به هر دلیلی چی میشه مگه اصلااندازه‌ی غذای یه بچه بهش بدیم آسمون به زمین نمیاد والا
عزیزم پربازدیده
تاپیک شوهر همسایه....
بی رحمانه چیه
مگه عهد بوقه
خب هوس کرد از بیرون بخره
یعنی شوهر این خانوم تا حالا اسم رستوران ، کترینگ و فست فود
و از اون راحت تر اسنپ فود به گوشش نخورده که پاشده رفته در خونه همسایه؟!
مگه یه پرس قرمه سبزی چند ؟!
من خودم باردار بودم پیش مادرشوهرم بودم به بار قرمه سبزی دزست کرده بود همچین بوش پخش شده لود تو راهرو ک خدا مبدونه من یه جوری دلم کشید هر کارب کردم روم نشد غرورم اجازه نداد برم بخام ازش گفتم صددرصد خودش میفرسته برام میدونه من قرمه سبزیاشو دوس دارم
خداشاهده تا شب منتظرم موندم نباورد
الانم ک دارم تعریف میکنم دهنم اب افتاده بعد اون قضیه صدبار قرمه پخته خورردم ولی هیچوقت بهم نمیچسبه
حالا شاید فک کنید من خیلی ادایی بودم ولی جز اون غذا و باقلوا من تو بارداری هیچی هوس نکردم هیچی
۱۵ سال قبل بچه اولمو باردار بودم ویار شدید داشتم هیچی نمیتونستم بخورم اصلا در یخچالمون که لاز میشد حالم از بوی یخچال و تمام مواد توش بهم می‌خورد تیر به کمرم نخورده بود به قول بعضی از دوستان میتونستم پاشم آشپزی کنم اما بوی دیگ و پیاز که تو خونم پا میشد تا غذا آماده میشه دل و روده میامد تو دهنم بس بالا میاوردم بچه اولم بود و تو شهر غریب هوس هیچی نمیکردم خانوادم زنگ میزدن بگو چی میخوای که اونجا نیست برات بفرستیم میگفتم هیچی همسرم آماده که هرچی میگم بخره اوضاع مالی خوبی داشتیم اما فقط آب میخوردم و سرم میزدم همسرم آشپزی یاد نداشت براش درست میکردم اما لب نمیزدم کارم شده بود روز درمیون سرم زدن فقط نون خالی حالمو بد نمی‌کرد اما می‌نشستم تو حیاط و میخوردم انگار بوی خونه خودمم بد بود خیلی عذاب کشیدم همسرم برام کباب درست میکرد اما نمیتونستم بخورم دوتا همسایه باردار تو کوچه داشتم یکی دیوار به دیوار یکی روبرو بخدا هر غذای بو داری که پختم شده در حد یه ظرف کوچیک میکشیدم براشون اینقد توی اون چند ماه گرسنگی کشیده بودم که دلم میسوخت اونام شاید مثل من هستن و وقتی میخوردن خوشحال میشدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
