سلام من متاهلم امروز حلقه ننداختم و بیرون کار داشتم یکجایی بودم که مسافتش تا خونمون خیلیییی بود
از یه موتوری که ایستاده بود و یه پسر موجه و جوان آدرس پرسیدم گفت برو سر چهارراه سمت راست تاکسی ها میبرن اونجا که تو میخای بری، رفتم سرکوچه که رسيده بودم دیدم پسره گفت تا یه جاهایی هم مسیریم بیا برسونمت، منم رفتم سوار موتورش شدم اصلا نمیدونم چرا اینکارو کردم خیلی موجه بود منم کیف گذاشتم بینمون و سوار شدم
وقتی رسیدم مقصد گفت زیاد میای این ورا گفتم نه چطور گفت خودم برسونمت منم گفتم نه نگه دار میخام پیاده شم نگه داشت گفتم چقدر شد گفت پولی نیست من یه تماس دارم گوشیتو بده زنگ بزنم به کسی عوض پول
گوشیمو دادم زنگ زد به خودش با گوشیم بعدم لبخند زد گفت هرجا خاستی بری میگی خودم بیام
بعدم من گوشیو گرفتم و بدو بدو رفتم سمت ماشین های تاکسی....
حس عجیبی دارم
چرا این تفکر که این یکی فرق داره این یکی واقعا میخاد کمک کمه این یکی واقعا مثل ناموسش میدونه منو رو هیچ مردی صدق نمیکنه😶