2777
2789

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄

سرگذشت #نازخاتون....مادرم سر زا رفت...(سرگذشت قدیمی عشق فرهاد و نازخاتون)


🌸🍃🍃🍃🍃پارت ۱



زنعمو به عکس سیاه و سفید روی طاقچه مادرم خیره شد و گفت : از شبش درد داشت ولی به کسی نگفته بود ...

میگفت میترسم ...از روزی که فهمید حامله است بارها و بارها اجنه ازارش داده بودن ...

میگفت چندباری یه نفر رو دیده که لب حوض نشسته و داره سطل خونی رو میشوره ‌...

براش از سید هادی دعا گرفتیم بهتر شد ...

میگفت میترسم بمیرم ...

تو همین اتاق بود ...با رباب خاتون نشسته بودیم و چای میخوردیم ...

خاتون دونه های تسبیح رو تو دستش انداخت و گفت : مهری چقدر امروز خوابیده ...

خدمتکار خونه رو صدا زد و گفت : برو یه سر به مهری بزن ...

فرهادم ده ساله بود ...

با تعجب گفت : خاتون کی قراره بچه تو شکم زنعمو بیاد بیرون ...؟

خاتون یه حبه قند تو دهنش گذاشت و گفت: هر روزی که خدا صلاح بدونه ...

_ من میدونم بچه اش دختره ...

خاتون ابروشو بالا داد و گفت : پدرسوخته از کجا میدونی؟‌

_ تو خواب دیدم با اون دختره تو شکم زنعمو میخوام عروسی کنم ...

خاتون بلند بلند میخندید که مادرت اومد داخل ...

رنگ به رو نداشت و گفت : خاتون کارم داشتی؟

رباب خانم چایشو نصفه زمین گذاشت و اصلا توجه نکرد که استکان به زمین رسیده یا نه و روی فرش ریخت و گفت : چرا این شکلی هستی ؟‌

مادرت گریه میکرد و گفت : از دیشب درد دارم....



ادامه دارد...

┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄

‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

#نازخاتون م...مادرم سر زا رفت



🌸🍃🌸🍃🍃🍃پارت ۲




خاتون روی زانوش کوبید و گفت: دردت به جونم چرا زبونتو بستی ...

بلند شد زیر بغل مادرتو گرفت و به من اشاره کرد تشک پهن کنم‌...

با اخم رو به فرهاد گفت: برو بیرون ...به اقاتم بگو بفرسته دنبال هماقابله چی ...

بگو عجله کنه ...

مادرتو دراز کشید و خاتون گفت : از دیشب درد داری الان زبون باز کردی ؟ افتاب داره میره ...تو چرا داری خودتو و بچه رو به خطر میندازی ؟‌

مادرت اشکهاشو پاک کرد و گفت : میترسم خاتون ...میترسم ...هر شب خواب بد میبینم‌...

_ صلوات بفرست عمر دست خداست ...

صدای جیغ های مادرت تو عمارت میپیچید و همه دستپاچه شده بودن ...

فرهاد کنجکاو بود و از پشت در تکون نمیخورد ...

برعکس اون فردین اونموقع دوسالش بود انگار سالها بود خوابیده بود ...

تو همین اتاق زیر طاقچه خواب بود ...حتی به صدای جیغ های مادرت چشم هم باز نکرد ...

خاتون هزارجا نذز و نیاز کرده بود سالم باشه...

ادامه دارد..


‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

💫@zendgizibaabo💫

#زندگی_زیباست♥️

‌ ‌ ‌---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---

واقعا اینایی که سه چهار ساعت اینجا خودشون رو معطل میکنن که یه نفر رمان بزاره درک نمیکنم...خب تو اینستا و تلگرام که پر از رمانه راحت میتونین بخونین:))😅😅

(نی نی یار جون اگه اشتباهی کردم لطفا نترکون دیگه سیمکارت ندارم....با مذاکره حلش میکنیم قربونت برمممم🥹😂                  ((کاربری دست دوتا دوست صمیمی هست🥰))

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز