2777
2789
عنوان

شعر

38 بازدید | 3 پست

عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند  هر دو از احساس نفرت پر شدند.  دل به چشمان کسی وابسته بود. عقل از این بچه بازی خسته بود. حرف حق با عقل بود اما چه سود.  پیش دل حقانیت مطرح نبود.  دل به فکر چشم مشکی فام بود.  عقل آگه از خیال خام بود.   عقل با او منطقی رفتار کرد.   هر چه دل اصرار عقل انکار کرد.  کشمکش مابینشان شد بیشتر.  اختلافی بیشتر از پیش تر.  ناگهان عقل از سر عاشق پرید.  بعد از آن چشمان مشکی را ندید.  تا به خود آمد بیابانگرد بود.   خنده بر لب از غم این درد بود🙃🖤





چه استراحت خوبیست در جوار خودم😊خودم،برای خودم،با خودم،کنار خودم🙃

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز