بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
امروز اومدیم مهمونی من فوبیااالل به جوجه دارم اونوقت سه تا جوجه داشتن یکی از جوجه میخواست بیاد تو ساختمون گفتم نه صاحب خونه خیلی خوبه خداییی از رو شوخی و... گفت بیار تو
رفتم تو حیاط آقایون بودن رفتم به التماس و.... که نیارن طرفم رفتم پشت شوهرم اونم گوشه کنج دیوار نشسته بود بغل دسش هم دوستش بابا بچه رف بچشو بگیر این جوجه رو ول داد طرف من یاااا خدا فکرم میکنم میخوام الان جیغ بکشم
من کنج دیوار پشت شوهرم اینم رو کتفم به خداااا الان میخوام صدتا جیغ بکشم و گریه کنم وقتی فکر میکنم بهش انگار هنوز رو منه این نمیرررف چسبیده بود رو کتفم فک کن جا نبود ک فرار کنم دیگ در حدی که چن بار زدم به کمر دوست شوهرم و یعنی کم مونده بود برم بغلش آخر جوجه رو گرفتن انقد گریه کردم و جییییییغ زدم الان انگار رو کتفم هنوز کلی مادرت خواهی کردن
الهی بگردم جوجه ها ک خیلی نازن کاش نظرت عوض بشه البته درک مبکنم دست خودت نیس
نگووووو توروخدا نگو به خدا مار تو جونم بندازن و عقرب بهتر دوست دارم من جوجه تا الان خیلیییی داشتم اما متنفرم از اینکه بندازن تو جونم و .... دستش بزنم حتی دارم می میرم از ترس چیکار کنم میدونم بخوابم از خواب میپرم انقدددد میلرزیدم
به خدا انقد شوهراشون چیزی گفتن بنده ها خدا نمیدونستن شوهر خودم دفعه اولش بود دیده بوداینجوری میدونست اما ن تا این حد از ته دلل جیغ میزدم ها یعنی نامحرم و محرم مهم نبود مهم اون لامصب بود