سلام 43 سالمه .7 سال پیش با مردی آشنا شدم حدود 12 سال بزرگتر. بهش علاقمند شدم به خاطررفتار خوبش و تفاهم اخلاقی و تو این چند سال پام وایساد. از ازدواج قبلش سه تا فرزند بزرگ داره پیش مادرشون تو یه شهر دیگه ن . یه هفته پیش اومد خواستگاری. تو این چند سال شرایط مالیش خیلی بالا پایین شد واسه همین طول کشید .الان همه خانواده مخالفن و می گن نکن . شرایط مالیش معمولی و خونه هم اجاره ای . دل کندن واسم خیلییی سخته دلم واسه اونم می سوزه . چه کنم درمانده شدم . می ترسم بعد این نتونم با کس دیگه ای ازدواج کنم یا اصلا نیادکسی
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
ببخشید ولی از ۷ سال پیش تا الان چند تا موقعیت ازدواج خوب رو رد کردید بخاطر این آقا؟
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "