2777
2789

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

هدل و هوش سال ۸۹ بود تو عروسی اقواموشون ایمان رومیبینه 

ایمان اونوقتا یه پسر ۲۷ ساله بود و مهسا حدودا ۱۴ ساله بچه ها سن و تاریخارو دقیق نمیدونم این ماجرا برا خیلی سال پیشه حدودی میگم عددارو


تو عردسی باهم اشنامیشن و شماره رد و بدل میکنن اوحوقتا مهسا گوشی نداش و با تلفن خونه تماس میگزف با ایمان

ایمانج ی پسر اهل شهرای اطراف محل زندگی ما بود و ی ساعتی فاصله داشت با ما

خلاصه اینا ی مدت باهم دوست شدن و من با اینکه دو سال از مهسا کوجیکتر بودم ولی همبشه عقلم ب احساسم غالب بود مبدونسم این کار اشتباهه و مسیر ددستی نیس

ولی کو گوش شنوا مهسا ی دل ن صد دل عاشق شده بود پسده اومد خاسگاری بابا دختره گف ابدا من دختر ب تو نمیدم ی روز مهسا اومد خونمون گف میخام فرار کنم شناسنانه شم برداشته بود یه دختر ۱۵ ساله با ی پسری که دوازده سیزده سال ازش بزرگتر بود

من ب مامان دختره بدون اطلاع مهسا خبر دادم ک میخاد فرار کنه بعد خانواده از ترس ابروشون اوکی دادن و مدر مهسا رفته بود تحقیق ک گفته بودن ایمان سه جارساله معتاد ب شیشه س و چند مااهه پاکه

هنوز ی سال از عروسیشون نگذشته بود ک دوستم اومد پیشم و گریه کرد ک ایمان مواد مصرف میکنه و مهساقهر اومده خونه باباش ی هفته ای موند بدون اطلاع خانواده اونا نمیدونسن قهر اومده بعد رف باز.وقتی رف تو خونشون دید لوازم ارایشاش لباس زیراش رخت خابا زمین پهنه .بله اقا خیانتم کرده بود ب مهسا 

این دویت ابله منم برا انتقام از شوهره با بهروز دوست شد 

بهروز دوست شوهرش میشد

روزا گذشتنو مهسا بابهروز رابطه جنسی برقرار میکرد منم مث اسفند رو اتیش جلز ولز میزدم ک کارت اشتباهه خیلی راحت بهم خیانت میکردن مث اب خوردن زد و مهسا باردار شد ی مدت کارشو گذاش کنار و ایمانم رفت کمپ و ترک کرد تا اینکه تمنا ب دنیا اومد و زندکیشون خوب بود تا ۵ ماهه شدن این دختر بچه ی شب ک مهسا ب ایمان شک کرده بود ک باز رفته سراغ موادبیدار موند تا شوهره بیاد وقتی رسیده بود ۲ صبح بود و تمنا بیدار بود مهسام نیمه بیدار دید جاقو گذاشته بیخ گلو تمنا تا گلوشو ببره اینم زود ایمان رو مس زده و ما برهنه دویده سمت خونه نادرشوهرش ایمانم مشت سرش میدویده

مهسا قهر اومد خونه مادرش رفت دادگاه حدود ی سالی از قهرش گذشته بود ک بخاطر تمنا ب اصرار خانواده رفت باز پیش ایمان

اینبار رفت و ۵ ماه بیشتر دووم نیاورد باز برگشت ولی مجدد حامله بود

گف خیانت میکنه زواال عقل داره پول نمیده سرکار نمیره و معتادم هس ب مواد سفید از هر نوعش باباش تا متوجه شد این بارداره گف باید سقط کنی بجه هم ۴ ماهش بود و خطرناک بود سقط کردنش 

خلاصه کم کم شروکرد از پله پریدن ب شکن ضربه زدن انواع قرصا تاربخ نصرف گذشته رو خوردن ولی بچه سفت شده بود جاش ب بهروز مناه برد النگوشو داد ب بهروز ک براش بفروشه و امچول سقط جنین بخره باز من خودمو کشتم ک اعتماد نکن و گوش نکرد النگو ک تنها داراییش بود داد و بهروز خورد یه لیوان ابم روص

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فرسودگی

آذرخشش | 10 ثانیه پیش

هروقت گم شدی

madam_nasrin | 12 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   asraam  |  5 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  22 ساعت پیش