میگفت پدر و مادرها زیادی اعتماد داشتند من به عمو حسن نزدیک شدم و ازش شنیدم به نامادری اش تحاوز کرده و احتمالا بچه های کوچیک رو دستمالی هم میکرده ...
میگفت میبرده بالای سرسره های بزرگ اون بالا یه کارهایی میکرده و ...
واضح نمیگفت
حتی یه پسر ۱۲ همی که برا دید زدن دختر بچه های کوچیک میومده...
با توجه به تابستون و هوای گرم که لباس کمتر می پوشن