امروز عصر یه کیس داشتم،تزریق خشک داشت حین کار یهو گریه کرد برام عجیب بود فکر کردم درد داره
ازش پرسیدم خوبی؟؟
گفت نه
پرسیدم چرا؟ زانوت درد داره؟؟
گفت نه ،حالم خوب نیس کاش اونروز میمردم ولی اینقدر حقیرانه کتک نمیخوردم گفت ببین شما درک نمیکنی از کسی ک عمیقا دوسش داری کتک بخوری بخاطر خیانت خودش چقدر درد داره
میخاستم بگم میفهمتت منم مث تو بودم اما من شجاع بودم و از زندگی سمی بیرون اومدم میخاستم بگم منم روزی که صیغه نامه های شوهرم رو دیدم چ حالی شدم ،میهاستم بگم منم وقتی شاکی بودم ازش بجای توجیه چقدر کتک خوردم اما.....
فقط سکوت کردم سکوت.....
حس مبهمی دارم انگار کامبک زدم ب روزایی ک عمیقا قلبم شکسته بود اما نمیدونم چرا بیشتر نتونستم دلداریش بدم فقط گفتم آروم باش درست میشه
حس میکنم دروغ گفتم خیانت هیچپقت درست نمیشه ولی زندگی ک درگیر خیانت شد حتما یه روز تموم میشه