از دیروز همسرمو ندیده بودم عقدیم
فردا هم من امتحان مهمی دارم باید بخونم براس تا صبح
رفتم ببینمش انقدر دلم تنگ شده بود اصلا بغلم نکرد و نبوسیدم
موقع خدافظی بهش گفتم ک همینجوری برم؟ برگشت توپید بهم ک پس چجوری بری خدافظت( خونمون نزدیکه)
اصلا قلبم پاره شد انگار تیکه شد اصن اشکم بند نمیاد از لحنش من حتی نخاستم قهر کنم بیام خندیدم گفتم بد اخلاق نمیدونی من چی میخام
گف نه
بعدم اومدم خونمون نمیتونم بخونم قلبم داره میترکه