دوستم میگف
مامان بزرگش قدیم میرفته حموم های بیرون که بهشون خزینه میگفتن بعد عادت داشته ساعت ۶ صبح بره حموم وقتی میره حموم اون کسی که اونجا میشینه پولو از مردم بگیره بهش میگه 《الان نرو تو کسی اونجا نیس》ولی اون میره تو حموم و میبینه چقدر ادم نشستن و تعجب میکنه همینکه بسم الله میگه همشون ناپدید میشن