شوهرم خیلی دل مهربونی داره
با همه البته
حتی اگه کسی یه کار خیلی بد در حقش کنه یه معذرت خواهی از دلش در میاد فراموش میکنه
ولی من باردار شدم از اصرار. من بود ولی خودشم میدونست دیگه ولی میگه نمیدونستم تو گولم زدی
بعد ۷ سال ازدواج که البته قبلشم توافقمون سر داشتن بچه بود
خلاصه گفت تو باردار شدی یا بچه رو بنداز یا بهت اصلا نزدیک نمیشم دیگه
منم ننداختم و گفتم کنار میاد بالاخره. هورمونی خیلی بهم ریخته بودم ولی خیلی بهش نیاز داشتم چندین بار رفتم سراغش با مهربونی و خوشگلی و ..... ولی پسم زد 😭😭😭😭
ماه آخرمه
اون روز تهدیدم میکرد که یا سر زایمانت رضایت میدی عملت کنن لوله هاتو ببندن یا اصلا دیگه هیچوقت بهت نزدیک نمیشم
گفتم نشو عزیزم
من که تو اوج نیازم چندبار اومدم سراغت پسم زدی آب از سرم گذشته برام مهم نیست کیو میترسونی؟
خیلی دلت خواست بیا اصرار کن تا بهم نزدیک شی
ولی خیلی دلم شکسته
برا همه مهربون و بخشنده س
به من که میرسه کینه ای و سنگدل میشه 😔
چند روز بعد اون بحثمون گفت منو میبخشی؟
گفتم بابت؟ گفت همینجوری کلا
لبخند زدم گفتم باید علتشو بدونم همینجوریکه نمیتونم بگم
هیچی نگفت ولی بعدش بازم خواستم بغلش کنم ازم دوری کرد😭😭😭
خیلی سخته
همیشه اگه دلتنگی میشدم یا چیزی بغلش میکردم آروم میشدم کلی غرورمو میشکستم ولی دیگه نمیتونم هرچی به خودم میگم شوهرته غرور جایی ندازه ولی نمیتونم دیگه
میترسم دیگه
از پس زده شدن خیلی میترسم
فقط نگاش میکنم از دور و این فاصله ها.....