یعنی ادم گوه بخوره ی چیزیو ب مادرش بگه

دیشب یه تاپیک بود استارتر میگفت قبل ازدواج چندتا مشکل بود ولی من چشامو بستم گفتم مهم نیس 

ولی مهم بود بعدش مشکل بزرگتر شد 

ولی اینکه میگی قلق هم دستتون اومده با اینکه چشاتو ببندی بگی بعدا درست میشه فرق داره 

مامان از این نگرانه

یه روزی منم فکر تو رو داشتم 

ولی بنظرم این جدایی ها ناراحت شدن ها برای زندگی واجبه 

چون اینطوری رشد میکنیم 

من که چند سال پیش انقد درگیر رابطه های زیاد شدم دیگه مثل سابق ناراحت نمیشم و اخرش دیدم تهش خودمونیم که برای خودمون میمونیم و عقل مهم تره تا احساس

یه تاپیک پربازدید بود اقا بود 

میگفت خانمش خیانت کرده و خواهرای خانمش طلاق گرفته بودن چند بار یا زیاد خونه خودشون میرفتن برای قهر و عادی بود این چیزا 

یا تو رابطه هاشون محدود نبودن و زود صمیمی میشدن با مردای دیگه

منم عین خودت هستم . من چند ماه دیگه ۲۰ساله میشم از ۱۴ سالگی که ششم بودم خاستگار سنتی داشتم و بیرونم بهم شماره تماس میدادن رو کاغذ همنجا با خنده میدادم به مادرم همه روزی ازدواج میکنند ولی چه بهتر که پدر و مادر دخالت داشته باشن