مامانم تلفنشو جواب نمیداد کم کم داشتم نگران میشدم ولی چون همیشه گوشیشو یادش میره سعی میکرد نگران نکنم خودمو
نیم ساعت بعد بابام زنگ زد زارمیزد گف عملتوکنسل کن مامان خوب نیس
وتلفنو قط کزد
فک کزدم تموم کرده
زار میزدم
سرمو ازدستم کشیدم
همسرم به زورگرفته بودمنو ک کاری نکنم
گفتم نکنه از غصه من سکته کرده توخواب
فقط جیغ میزدم
بابامم دیگ جواب تلفن نمیداد
هرجوری بود رضابت دادمو وخودمو رسوندم بیمارستان مامانم