روز مورد نظر رسید و اینا اومدن...واقعأ بااینکه استرس چندانی نداشتم اون یکی دو دیقه ی اول تو دلم بندری می زدن انگار😅ک زود محو شدو رفت البته
مادر و خواهر خواستگار اومده بودن،،، مامانه خیلی گوگولییی بود😍ازونایی ک دلم میخواست بغلش کنم😁همش بهم نگاه میکرد لبخند می زد سوال می پرسید حتی خواستم میوه تعارف کنم گفت سنگینه دخترم بذا باشه خودمون برمیداریم! کیوووووت مامانش معلوم بود اصن دلش گیر کرد پیشم بنده خدا😅🙈و نگران این بود ک حتمأ نظرمون مثبت باشه ازونایی نبود ک افاده بیادو اینا
خواهره هم یه بار از درسو کارم پرسید ولی 😐 اصلن مثل مامانش نبود. انگار ک ب زوراومده باشه . حتی قیافه شم اصلنننن شبیه مامانش نبود! حالت بسته ای داشت لبخند نمی زد و ساکت بود. هر وقتم چشم تو چشم میشدیم زود نگاهشو میگرفت.
خلاصه ک من راضی بودم از روند مجلس یه نیم ساعتی بودن و رفتن.