به راهنماییتون نیاز دارم

ازتون خواهش میکنم چند دقیقه از وقت خودتون رو بزارین و مشکل منو بخونید و یه راهکاری پیش روم بذارید. من با نامزدم دوسال و نیم میشه که درارتباطم عشق و علاقه ایشون به من کاملا ثابت شده هست و برای اطرافیانمون زبان زد بود ایشون کاملا احترام منو داشتن باهام خوب رفتار میکردن هیچ خیانت و بدی بهم نکردن هرچقدر تعریف کنم کم گفتم مثل یک فرشته بود که یه فردی دیگه هم به من علاقه داشت و خیلی خیلی به من پیام میداد در تلاش بود که باهام ارتباط داشته باشه منم از روی بی عقلی و خوشی که زده بود زیر دلم جواب این فرد رو میدادم و نامزدم که بارها متوجه چت من و این فرد شد و حالش خیلی بد میشد ازم خواهش میکرد که دیگه اینکارو تکرار نکنم منم اون فردو بلاک میکردم دوباره وقتی با نامزدم بحث کوچیکی میکردم میرفتم از حرسش به اون فرد پیام میدادم و انگار که دنبال توجه بودم خلاصه محرم پارسال نامزدم بهم گفت که نمیتونه چند شب رو بیاد پیشم منم حرسم گرفت و با اون فرد چندباری بیرون رفتم ولی هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاد همون فرد در جریان رابطه من و نامزدم بود همه چیو به نامزدم گفت طوری که نامزدم به مرز جنون رسید و حالش به طرز وحشتناکی بد شد و نامزدم من و اون فرد رو بیرون برد و رو در روی هم کرد که اون فرد با پنج تا مرد لات و چاقو به دست اومده بود شب هم اومد اون و نامزدم جفت هم وایسادن نامزدم گفت من رو انتخاب میکنی یا این فرد رو منم که ترسیده بودم اگه نامزدمو انتخاب کنم اون فرد یه بلایی سرمون میاره گفتم هیچکدومتون همونجا غرور نامزدم شکست و اون فرد هم سوار ماشین شد رفت بازم نامزدم کنارم موند با حال داغون اولش هیچی نمیگفت منم از اون شب به بعد خیلی پشیمونم خیلی زجر کشیدم انگار که این کارهارو یک بچه دوساله انجام میداده خطمو عوض کردم جلوی همه گریه کردم از نامزدم معذرت خواهی مردم التماس کردم زجه زدم نامزدم ترکم نگرد باهام مونده ولی هر حرفی که از زبونش درمیاد تیکه و طعنه و فحش هستش طوری که منو یه دختر ناپاک میدونه میگه که همه ی دوستام قضیه رو میدونن اونام بهت بد و بیراه میگن الان یک سال از اون ماجرا گذشته ولی نامزد من حتی نمیتونه یک روز بدون فحش و طعنه با من رفتار کنه درصورتی که پشیمونیم رو میدونه من از روی نادانی اونکارو کردم ولی میگه تو ذاتت خرابه هرکاری که میکنم به چشمش نمیاد میگه نمیتونم ازت دل بکنم ولی هیچوقت هم باهات خوب نمیشم قبلا میترسیدم بهت حتی یه بیشعور بگم ولی وقنی دیدم که ارزشت در حد اون پسر بوده فهمیدم ارزش نداری و یک ساعت حرفای عاشقانه میزنه یدفعه شروع میکنه به فحش دادن میگه یاد کارات میوفتم این فقط بخشی از ماجرای ما بود ایشون چندماه پیش رفته بود خونه یکی از دوستاش که دوستش زنگ زده بود به دوست دخترش و رفیق دوست دخترش اومده بودن خونه مست کرده بودن و تیشرت هاشونو دراورده بودن این تنها بدی بود که بعد این سال ها ایشون به من کرد و من ترکش کردم نذاشت یک روز بگذره اومد التماس کرد و گفت این طلافی کار خودت بوده من آدم رکی هستم هرکاری کنم بهت میگم و هنوز هم طلبکاره منو مقصر میدونه کاری که خودش کرده از کار من خیلی بدتر بود خونه خالی و و مست کردن .... من ارزشم پیش این آقا از هرلحاضی اومده پایین ولی بازم همدیگه رو دلی دوست داریم و هیچوقت دوروز کامل باهم قهر نبودیم میخوام رابطمون رو درست کنم به نظر شما من برای فراموش کردن این چیزا از ذهن ایشون و بالا بردن ارزش خودم چه کاری انجام بدم؟