ما چند روز پیش عروسی دعوت بودیم بعد خانواده ما و مادر بزرگم و یع خاله ی مجرد دارم اون
بعد تالار دوطبقه بودش بعد تموم شدن جشن میرفتن عروس کشون بعد ما با خانواده (منو خاهرمو شوهرش و خاله مجرم ) سوار ماشین شدیم افتادیم دنبال عروس بعد من هی نگا میکردم میدیدم کسی اشنا نیس بین ماشینا بعد دوماد ما هم جوگیر کیپ چسبونده بودیم به ماشین عروس به هیشکی هم راه نمیدادیم
خلاصه اقا من میگفتم که من اینارو نمیشناسم اشتباه نیومدیم
خالم میگفت نه من با اون خانومه با هم رو یه میز نشسته بودیم
بعد گفتم بابا اینا اشنا نیستن میگف من با اون خانمه میرقصیدم
بعد ما دنبال ماشین عروس میرفتیم همه هم چپ چپ نگامون میکردن
بعد اقا ما دیدیم میرن یه ادرس دیگه اشنای ما خونشون اینورا نیس
خالم گفت حتمن خونه یکی از فامیلاشون انداختن
رفتیم جلو درشون رسیدیم مامانم زنگ زد کجایین دارن شام میدن