از صمیم قلبم آرزو میکنم خدا رو قسم میدم به همون محرمی که جلوتر داره میاد انشالله همشون باهم بمیرن
تو تاپیک های قبلیم گفتم با چه حیوونی دارم زندگی میکنم
۹ روزه اومدم خونه پدریم بابام جوری رفتار کرد که من گفتم دیگه طلاقمو میگیره الان شوهرم بهش زنگ زده خامش کرده الکی گفته خودمو درست میکنم فلان میکنم و اینا
بابامم الان فاز نصیحت برداشته که آی فلانی داره با یه معتاد زندگی میکنه فلانی داره با یه علاف زندگی میکنه فلان فلان
درحالی که من جلو در و همسایه حتی زنگ زدم پلیس صورت جلسه کرد که شوهرم منو انداخته بود بیرون
حالا تصمیم دارم دوباره برگردم به همون جهنم و منتظر مرگ شوهرم بمونم 😔 برای آخرین بار نظرتونو بگید دلم برای دخترمم تنگ شده حیوون نمیذاشت حتی صداشو بشنوم در این حد عقده ای هست