تا برم پدرشوهرمو از طبقه وسط صدا کنم اون زنه فرار کرد
شوهرمم انکار کرد ک توهم زدی
انقدر فشار عصبی روم بود و دیدم قبول نمیکنه از حرس با چاقوی اشپزخانه خط های عمیق انداختم رو دستم ولی اون انگار ن انگار
دستم ۶۰ تا بخیه خورد
پدر شوهرم منو برد بیمارستان
از اونجا اومدم خونه بابام
فرداش زنگ زد گفت اون دوست دختر دوستم بود اومده بود اسنپ بگیره بره هزار تا قسمممم سنگین خورد گفت بیا بریم مشهد قسم بخورم ک همچین چیزی نبوده
منم انگار دلم میخواست حرفاشو باور کنم باهاش رفتم مشهد