من ۱۴ساله ازدواج کردم ۴سال دوست بودیم از اول ازدواجم که خطبه عقدو خوندن عوض شد مدام دعوا کتک میزد فحش میداد
خلاصه که بعد ۱۰سال بریدم رفتم خونه بابام ۵و۶ماه قهر بودم من احمق بهش گفتم من فقط ارامش میخام هیچی نمیخام مهریمو بخشیدم به جاش یه ماشین ۷۰۰تومتی گرفتو من برگشتم
الان ۳سال از اون روز میگدره ومن عمیقا خوشبخت بودم ولی نمیدونم چند وقته همش بهانه میگیره دوباره فحش میده بابام مریضه میگه زنگ بزنم بابات بیاد لباساتونو ببینه میگه چرا بچه ها لباسای تروتمیز میده بپوشن تو خونه کهنه بده منم کهنه میدم ولی امروز همه لباساشونو شسته بودم پسرم با یه لباس خوب رفت فوتبال روزگارمون سیاه شد چرا اینو پوشیده واقعا بریدم همش جنگ به این فکرم برم خوابگاه کار پیدا کنم خونه بابام نمیشه برم چون آشتی کردم بابام گفت برنگرد گوش نکردم